دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

دانیال تازگی چه میکنه

دانیال جدیداً یاد گرفته بگه: ما اِ مَ اِ = مال منه بابا محسن وقتی میخواد بادانی شوخی کنه دست من رو میگیره و به دانیال میگه مامان منه دانیال هم حرص میخوره، با عجله میاد منو میکشه کنار و هی میگه         مامااِ مَ اِ = مامان منه الهی فدات بشم پسر نازم معلومه که من مامان توام جیگرم. فقط مال تو ..... یه کار دیگه که دانیال میکنه اینکه که همش میره سراغ ویترین کمد خودش و هی با اشاره به اسباب بازیهای تو ویترینش اشاره می کنه و انقدر پشت هم میگه مامان مامان مامان.... تا برم  و در ویترین رو باز کنم و اون هرچی میخواد برداره و بریزه و بازی کنه. یا گیر میده بزارمش رو ...
29 آبان 1390

صبح روز برفی 17 آبان 90

چه صبح برفی زیبایی درختهای دانشگاه پر شده از برف و  چه منظره های زیبایی رو درست کرده. دانیال امروز برای اولین بار یک روز برفی رو دید. سال گذشته تو هیچ روز برفی ایی دانیال رو نیاورده بودیم بیرون از خونه. راستی امروز نینی عمع شبنم بدنیا می یاد. یه دختر عمه دیگه.  قدم نو رسیده مبارک باشه عمه شبنم. این روزها سر مامانی حسابی شلوغه و نمی تونم از عشم زیاد عکس بگیرم و سایتش رو بروز کنم. شرمنده پسر نازم. به زودی با عکسای خوشگل و ناز میام و مطلب جدید می نویسم تو سایتت عزیزم. ............ دیشب با دانیال و بابایی رفتیم درکه، خیلی وقت بود بابا محسن ما رو نبرده بود بیرون. دیروز که از خونه مامانی (مامان من) بر می گشتیم به بابا محسن ...
28 آبان 1390

دانیال در نمایشگاه اسباب بازی 1390

نامزدی پسرخاله محمد خوش گذشت سه شنبه 24/8/1390 نامزدی پسرخاله محمد (ممد) بود . حسابی بهمون خوش گذشت هرچند دانیال حسابی شیطونی کرد و تو مهمونی دو سه بار بچه های فامیل رو زد. آخه ظهرش نخوابیده بود و وقتی هم که  خسته میشه حسابی قاطی می کنه. خلاصه ... پسرم چه خوش قدم بود بابایی برنده شد رو چهارشنبه 25/8/1390 با دانیال و بابایی رفتیم تالار دانشکده مدیریت تو جشنی که برای عید غدیر گرفته بودن شرکت کردیم آخه دلم نمی یومد تنهایی برم و پسرم تو مهد بمونه اما دانیال تو سالن اصلا نذاشت من رو صندلی بشینم. همش دنبالش تو راهرو و سالن می دویدم. نمی دونم همه پسر بچه ها انقدر شیطون و بازیگوشن یا فقط دانیال من اینجوریه. ماشاا.. جایی نمون...
28 آبان 1390

روزانه

چند وقته عصر که میرم خونه حسابی خسته ام. کارهام تو اداره خیلی زیاد شده و وقتی میرم خونه دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم حسابی بخوابم. البته به شرطی که دانیال هم بخوابه. یکی دو روزه عصر ها که میرم خونه به خدا التماس می کنم  دانیال 1 ساعت بخوابه تا من هم کنارش بخوابم انصافاً هم با اینکه دانیال ظهرها تو مهد خوابیده ولی خدا روم رو زمین نمی زنه و یک ساعتی هم دانیال تو خونه کنار مامانیش میخوابه. پسر گلم ازت ممنونم که وقتی می بینی مامانت خسته است درکش می کنی و کنار مامان میخوابی.  بوس برای تو عشق من.   ...
28 آبان 1390

دانیال تابستان و مهر 90

وقتی موهای دانیال رو زدیم (تو اواخر تیر 1390) دانیال شهریور 90 تو پردیس پارک ملت بغل بابایی دانیال تو مهد کودک مهر 1390 همراه با هستی دختر عمه اش (شب تولد امام رضا (ع) دانیال تو خونه مهر 90 دانیال در حال اله کلنگ بازی دانیال وقتی عمه هاش سرش روسری گذاشتن (پسرم چقدر شبیه دختر ها میشه ها)   ...
28 آبان 1390

هفته دوم آبان 90 - هفته برفی و پر از تعطیلی

دوشنبه ١٥ آبان شب عید قربان بود. خدا به همسایه روبروییمون بعد از دو تا دختر ناز یه پسر کوچولو داده که تو اون شب بخاطر بدنیا اومدنش جشن گرفته بودن. ما رو هم دعوت کردن. ب بسم ال.. که وارد شدیم طفلک پسرم دو سه بار بدجور خورد زمین و حسابی گریه کرد. اولش حسابی غریبی می کرد و از بغل من کنار نمی رفت اما بعدش که یخش آب شد دیگه نمی تونستم نگهش دارم. همه جا فضولی می کردو گیر داده بود کنترل تلویزیون همسایه رو بگیره. کمی هم رقصید و سر شام حسابی شیطونی کردو پدر من رو درآورد طوری که اصلاً‌نفهیدم چی خوردم. خلاصه اون شب هم گذشت. دانیال تو مهمونی شش روزگی پسر همسایه (آقا رضا) دو شنبه عید قربان تعطیل بود و ما رفیتیم خونه ...
28 آبان 1390

عید غدیر مبارک

  دوستای خوبم عید غدیر مبارک امیدوارم روز چهارشنبه هم تعطیل اعلام بشه. امروز تو مهدکودک برای روز عید غدیر یه جشن داشتند. من دلم میخواست برم و پیش دانیال باشم اما وقت نکردم طوری که کلاً یادم رفت. ساعت ١٠ یهو یادم افتاد بعد زنگ زدم به خانم سیفی و از جشن و دانیال پرسیدم. خوشبختانه یا متاسفانه خانم سیفی گفت که بچه های کلاس دانیال رو برای جشن نبردن سالن چون کوچولو هستن.  راستی دیروز عکسی عکاس که تو مهدکودک از دانیال گرفته بود رو چاپ کردن و بهمون دادن. از دانیال دو تا عکس با یه لباس انداخته بود که هیچ کدوم خوب نشده. پسرم عنق عنق بود و حسابی گریه کرده بود (پسر نازم چرا اون روز انقدر بداخلاقی کردی،‌دیدی حالا عکست خوب نشد...
23 آبان 1390

شعر 22/8/1390

شیرین است آرزوهای عاشقانه  به شیرینی لبهای تو  باز هم باران مرا به رویاها برده  خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ،  قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش      (شاعر: مهدی لقمانی)   ...
22 آبان 1390

درباره دانیال

دندون ها دانیال اوایل 5 ماهگی دو تا دندون جلوی پایین درآورد 9 ماهگی دو تای جلو بالا رو در فاصله 10 ماهگی تا   2 تای دیگه از دندونهای  جلوی بالا و بین 12 تا 14 ماهگی 2 تای دیگه پایین جلو پستونک دانیال وقتی پستونک خورد که یکهفته مونده بود شش ماهش تموم بشه و من باید با تموم شدن شش ماه دانیال می رفتم سرکار. دانیال 6 ماهگی تا یکسالگیش رو پیش مادر بزرگش موند و من می رفتم سرکار. اما از 28 خرداد 1390 دانیال رو بردم مهدکودک. آخه دیگه مادربزرگش نمی تونست نگهش داره. دانیال تا 11 ماهگی پستونک خورد ولی خودش خود بخود دیگه پستونک رو ول کرد. شیر خشک و شیر پاستوریزه از 9 ماهگی دانیال تا 11 ماهگی دانیال بصورت...
11 آبان 1390

روزی که قرار بود عکاس بیاد مهدکودک

دیروز قرار بود عکاس بره مهدکودک و از بچه ها عکس بگیره. منم تو دفترمهدکودک دانیال نوشتم که ازش 4 تا عکس بگیرن. اما وقتی ظهر رفتم دنبال دانیال خاله رویا گفت که دانیال انقدر گریه کرده که نگو. فقط یک عکس تونسته عکاس ازش بگیره. عشق من نمی دونم چرا عنق بودی و نزاشتی آقا عکاسه ازت عکس بگیره البته این روزها سرما خورده ایی شاید واسه همین حوصله نداشتی. دیروز تو حیاط مهد  با آیلین اله کلنگ بازی کردی. و سعی کردی خودت از پله های سرسره بری بالا اما فقط دو تا پله رفتی و ترسیدی. عکسهای دانیال تو 2 آبان 90 دانیال داره سعی می کنه از پله های سرسره بالا بره ...
11 آبان 1390